محل تبلیغات شما

بسیار خب،تصمیم گرفتم برایتان بنویسم از احساسی که در قلبم دارم.

راستش نمی دانی،اینکه چطور می شود تمام بد و خوب دنیا را یکجا باهم تجربه کرد،تعادل را حفظ کرد و سوار بر آرزوهای زندگی رکاب زد،از شما پوشیده نیست،دلم خون است،بهتر می دانی،نگرانی هایم را نمی توانم مو به مو بازگو کنم به چند دلیل ذیل.

احساسی که نسبت به شما دارم،یک دوست داشتن تازه نیست که بگویم از سرم برود،دیرینه است،با آن زیسته ام. اما در این سال ها چه بر سر من آمده است،گاهی نفس هایم را به شماره می اندازد و فکر می کنم ای کاش این ها بر من نگذشته بود___ می دانم که به حتم می خواهی بگویی نه باید،محکم باشی،باید هم چنان به این مسیر ادامه دهی،همه ی این ها را می دانم و خسته ام کردند،از اینکه چیزهای ناامید کننده گاهی بر من چیره می شوند،خسته می شوم،هیچکس نمی داند چقدر رنج آور است که دردهای خودت را نادیده بگیری که دیگران را خوشحال کنی،از اینکه هنوز هم نمی توانم با دل خوش و خیالی آسوده از عشق بگویم و آن را در ذهن خودم ترسیم کنم خسته می شوم،اینکه فاصله ها یا هرچیز دیگری باعث شوند احساس کنم نمی توانم این احساس لعنتی را تجربه کنم،یا از اینکه افکارم اجازه ندهند آن طوری که باید علاقه ی خودم را نشان بدهم،از اینکه مدام مجبورم چیزی را پنهان کنم،احساسی را پنهان کنم که احساس دیگری خدشه دار نشود و می خواهم فریاد بزنم از تمام درد هایی که بر من آمد،از هرکدام که بگویم،زخمی ست بر جان و دلم که دوباره بازگو کردنش فقط داغ دوباره بر دلم می گذارد و آرزویی که ای کاش حافظه ام اینقدر خوب نبود که همه چیز را مو به مو به یاد بیاورم،لعنت به تو یعنی نمی توانی این حس اطمینان را هم در من ایجاد کنی___ 

و بعد همین که مدام خودم را در ذهن خودم سرزنش می کنم که اصلا تو را چه به گفتن این چیزها،یعنی بنشین کتاب هایت را بخوان و سرت را توی زندگی خودت ببر،یعنی تو خودت بهتر می دانی که آدم باید مدام سرش را توی این کتاب ها،این زندگی روتین فرو ببرد که  همه چیز از یادش برود،یعنی این که عشق از یادش برود،همان آدم کوکی سابق بشود برود پی زندگی اش، حتی همین احساس ساده را هم از خودش دریغ کند که توی دام زندگی گرفتار نشود،آهسته آهسته و دوباره سفری آغاز می کنم که باید هر بخش از وجودم پذیرای پستی ها و بلندی هایش باشد،باید فراموش کنم هر درد را،می خواهم فراموش کنم هر آنچه بر من گذشت،خوب و بد را،باور کن حتی این "منی" که اینجا ساخته ام را،در غربت،گاهی به سرم می زند بگذارم و بروم،دور شوم از هرآنچه هست و نیست،فراموشی فراموشی___

بزرگ تر از همه ی این ها حتی فکر اینکه تو را آزرده خاطر کنم،جانم را می آزارد و ترجیح می دهم چیزی از زندگانی از سر گذشته ام نگویم که تو را نرنجانم که ترجیح میدادم اگر روزی که برای نخستین بار به دیدار می انجامید،میخواستی ذهن من را بخوانی،حداقل درد و رنج های من را به یاد نمی آوردی،اصلا این خودآزاری ذهنی را هم نمی توانم از خودم دور کنم که هرچه باشد،این راه بر من رواست و هم چنان ادامه دارد،اما باور کن تمام آرزوی قلبی ام شاد زیستن است،از امروز تا هر روزی که میگذرد،دلم میخواهد بدون دغدغه و شاد زندگی کنم اما انگار هر روز پیوندی ست به روز قبل و روز بعدش___

روز برفی در شیراز

همه چیز همانطور که فکر می کنیم می شود

کنم ,نمی ,هم ,ام ,زندگی ,ها ,بر من ,نمی توانم ,کنم که ,می کنم ,تو را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها